نمی دانم که دانست او دلیل گریه هایم را؟ نمی دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را؟ و می دانم که می دانست ز عاشق بودنش مستم وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است
ما آدما مثل کتابیم، کتاب رو که ورقش میزنی تموم که شد، میزاریمش کنار، پس سعی کنیم خودمون رو هیچوقت ورق نزنیم تا آخرین صفحه، که مارو تموم کنن و بزارن کنار
توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته... یکی با چشمون گریون روی این تنها نشسته... نگاه پر اضطرابش به افق به بینهایت... ساتکته اما تو قلبش داره یه دنیا شکایت... باورش نمیشه عشق و همه دنیاش زیر آبه... تنها مونده توی ساحل زندگی براش عزابه
نویسنده: ارسلان(سه شنبه 85/3/9 ساعت 5:59 عصر)